تلویزیون اینترنتی آستان نیوز
برای نمایش آرشیو پخش زنده کلیک کنیدبا نزدیکشدن به ایام شهادت برنامهریزیها آغاز میشد، از هماهنگی با آستان قدس رضوی برای دریافت نذورات و اقلام لازم گرفته تا اطلاعرسانی به هیئتامنای مساجد و اعضای کانونهای خدمت رضوی در سطح استان.
امسال نیز مانند سالهای گذشته، همه خادمیاران رضوی اردبیل در مسجد سرچشمه جمع شده بودند. این مسجد که نامش با خود مفهوم سرچشمهٔ آب حیات را تداعی میکند، برای ما اردبیلیها، عطر و بوی طوس و مشهد را در فضای شهر میپراکند.
فضای مسجد، از ساعاتی قبل از مراسم اصلی، مملو از حضور دلهای مشتاق بود. چیدمان سفرهٔ احسان، آمادهسازی فضا برای مداحی و عزاداری و هماهنگی برای پذیرایی از زائران و عزاداران، همگی با عشق و ارادت خاصی انجام میشد. پس از عزاداری جانسوز و نوای دلنشین مداحان که اشک از دیدگان جاری میساخت و سینهها را از غمی شیرین لبریز میکرد، نوبت به سفرهٔ احسان متبرک رضوی رسید. این سفره که با دستان پر مهر و عطرآگین خادمان، برای خادمیاران تدارکدیدهشده بود، نمونهای از همدلی و خدمت متقابل در مسیر ارادت به امام رضا (ع) بود.
این رسم، یادآور برکت و سخاوت خاندان عصمت و طهارت است که حتی خادمان خود را نیز فراموش نمیکنند. اما از لطف و کرم بیانتهای امام رضا (ع) هر چه بگوییم، کم گفتهایم. آن شب، غذا و نذری که برای سفرهٔ احسان تهیه شده بود، آنقدر زیاد بود که گویی خود آقا دستور داده بود که هیچکس، چه خادم و چه میهمان، گرسنه نماند. برکت غذا به حدی بود که علاوه بر خادمیاران حاضر در مسجد، تعدادی از ما خادمیاران، با نیت ادای وظیفه و انتشار فیض رضوی، به سمت خیابانها و کوچههای اطراف مسجد رفتیم تا عابرانی را که در آن ساعت از شب در حال رفتوآمد بودند، به سفرهٔ پربرکت امام رئوف دعوت کنیم. این حرکت، بخشی از وظیفهٔ ماست که پیامرسان کرامت و مهماننوازی آن حضرت باشیم.
درست در کنار مسجد یک عطاری بود. از دور نگاهم به جوانِ مغمومی افتاد که با چهرهای درهم و گرفته از عطاری بیرون آمد. در دستانش چیزی بود که با نگاهی دقیقتر آن را شناختم. بله، قرص برنج! همان قرصهای مرگباری که برای خودکشی استفاده میشود. دلم از دیدن این صحنه لرزید. وحشتی بر جانم نشست. در آن لحظه، تمام وجودم احساس مسئولیت کرد. بیاختیار با قدمهایی سریع به سمت او رفتم. صدایش زدم: “آقا! آقا! امام رضا (ع) شما رو به سفرهٔ احسان خودش دعوت کرده! لطفاً بفرمایید.” این جمله را با صدایی که از عمق جانم برمیخاست، بارهاوبارها تکرار کردم. جوان ابتدا مردد بود. در چشمانش، آشفتگی و تردیدی عمیق موج میزد. نگاهی به قرص برنج در دستش انداخت و نگاهی به من. گویی در میان دوراهی مرگ و زندگی در حال تصمیمگیری بود.
تردیدی که در چهرهاش هویدا بود، نشان از سنگینی بار غم و اندوهی داشت که بر دلش سنگینی میکرد. در آن لحظه، تنها کلامی که میتوانست نجاتبخش باشد، کلامی از سر عشق و ارادت به حضرت رضا (ع) بود. با اصرار و ابراز محبت صادقانهٔ من، بالاخره قدم در مسجد گذاشت. همین که وارد صحن مسجد شد، گویی هوای دیگری تنفس کرد. فضای مسجد پر از نور و معنویت بود. عطر خوش اسپند و گلاب که در فضا پراکنده بود، همراه با نوای زمزمهٔ صلوات و دعای کمیل، دل هر دردمندی را آرام میکرد و مرهمی بر زخمهای روحش مینهاد.
همین که پا به صحن مسجد گذاشت، احساس کردم باری سنگین از دوشش برداشته شد. چشمانش پر از اشک شد، شروع به گریه کرد و با تمام وجودش، “یا امام رضا! یا امام رضا! ” گویان، آقا را صدا زد. حالوهوای معنوی عجیبی در اطرافش حکمفرما بود. این همان جوانی بود که لحظاتی پیش، در آستانهٔ پایاندادن به زندگیاش قرار داشت. او در کنار ما بر سر سفرهٔ احسان نشست و شام متبرک امام رضا (ع) را میل کرد. غذایی که نه فقط جسم گرسنهاش را سیراب کرد، بلکه روح پریشانش را نیز آرامش بخشید. طعم غذا، متبرک به نام و یاد حضرت رضا (ع)، طعمی متفاوت بود. طعمی که از سفرهٔ کرامت و بخشش به او هدیه شده بود.
بعد از شام، با همان چشمان اشکآلود و چهرهای که حالا آرامش در آن موج میزد، قرص برنج را از جیبش بیرون آورد و با قاطعیتی که از تحول درونیاش خبر میداد، در سطل زباله انداخت. این حرکت، نمادی از تسلیم در برابر ارادهٔ الهی و دوری از وسوسههای شیطانی بود.
با صدایی که ازتهدل برمیآمد، از امام رئوف و از ما خادمیاران خدمت رضوی سپاسگزاری کرد. قدردانی او، پاداش حقیقی ما خادمان بود. آن شب، نه فقط یک جوان، بلکه یک روح از پرتگاه مرگ نجات یافت. این، جلوهای از کرامت بیکران امام رضا (ع) بود، امامی که حتی در سختترین و تاریکترین لحظات زندگی بندگانش دستگیر آنها میشود و راه نجات و امید را پیش پایشان میگذارد.
چه افتخاری بالاتر از این که خادم چنین امامی باشیم؟ و چه شیرینتر از این که شاهد دگرگونی زندگیها و نجات روحها بهواسطهی کرامتهای او باشیم. این است داستان امام رئوف، امامی که همیشه پناه بیپناهان و مأمن درماندگان است. داستان او، داستانی از عشق، رحمت و هدایت است که تا ابد ادامه خواهد داشت.
یادداشت: مهدی همتی
انتهای پیام/